پيام
+
گاهي ميشود که تنهايي ... خيلي تنها...گاهي يک ياد...يک تداعي برايت لذت هزارها لبخند را دارد ...
گاهي تو ميماني و يک دنيا سکوت ... تو ميماني و يک دريا اشک ...
دلت که گرفته باشد ديگر حتي حوصلهي خودت راهم نداري چه رسد به ديگري ...
دلت که هواي او را ميکند نه ديگر نه تو را ميشناسد نه هيچ کس ديگر را ... ميشود کودک زبان نفهمي که از زمين و زمان بهانه ميگيرد ...
مختار تندر
93/4/11
2-از هر دري سخني
اينطور که ميشوي تازه ميفهمي فرقي نميکند ديروز دل کنده باشي يا ده سال پيش ...
يک وقتهايي دوباره بي سواد ميشوي ... بايد باز گردي و از اول نبودنش، رفتنش را براي دل بي قرارت هجي کني ...
آن روز مستأصل مينشيني وسعي ميکني بغضت را ببلعي، سعي ميکني طبيعي باشي ... اما بغض فروخوردهات سد چشمانت را ميشکند ...
و مينشيني و هاي هاي، لحظه هاي نبودنش را اشک ميريزي ... تازه اينجاست که تنهايي را ميفهمي
2-از هر دري سخني
وقتي ساعتها اشک بريزي و کسي از تو نپرسد چرا!!!