از هر دری سخنی |
وقتی که تنهای تنها میشوی،وقتی که دوستانت؛آنها که نیازمند یاریشان هستی،درست در حساسترین نقطه رهایت میکنند... وقتی در دست همانها که پشتوانه و پشتگرمی محسوبشان میکردی خنجرمیبینی... وقتی زیر سنگی که به استواریش سوگندمیخوردی و تکیه گاهش میشمردی ماری خفته میبینی که در تکان حادثه،از خواب جهیده است... وقتی که امواج امتحان،خاشاک دوستیهای سطحی را میروبد و لجن متعفن خودخواهی و منفعت طلبی را عریان میسازد... وقتی که هیچ تکیه گاهی برایت نمیماند و هیچ دستی خالصانه به دوستی،گشاده نمیگردد...یک ملجأ و امید و پناهگاه میماند که هیچ حادثه ای نمیتواند اورا از توبگیرد. او حتی در مقابل بدی های تو خوبی می آورد و بر روی زشتیهای تو پرده اغماض می افکند..! اگر بدانی که محبت و اشتیاق او به تو چقدر است بند بند تنت از هم میگسلد. او به عیسی علیه السلام میفرماید: اگر آنها که به من پشت میکنند، میزان اشتیاق مرا نسبت به خویش بدانند،قالب تهی میکنند. حتما دانسته ای که او کیست! پس چرا در انتها به او برسی؟!از او آغاز کن. پیش و بیش از همه،خدا را دوست بگیر و همو را ملاک و شاخص دوستیهایت قرار بده. هرکه به خدا نزدیکتر و صفات خدایی در او متجلی تر، دوست تر و صمیمی تر. و تو که چنین دوستی و رفاقتی میطلبی، خود پیش از دیگران به خلق و خوی الهی متخلق میشوی. دلت همیشه گرم خدا باد. [ یادداشت ثابت - شنبه 92/5/13 ] [ 7:28 عصر ] [ زهراخانم ]
[ نظر ]
ایـــــــنجـــــــــا ایران قرن21 است!
اینجــا صــدای آهنگ هـــای باب لس آنجلســی و غــربــــــزده آنقدر بلند اســت که صدای "حاج مهـــــــدی باکـــــری" به گوش نمیرسد!
ایــــــنجــــــــا ایران قرن 21 اسـت!
اینجا همه، "حاج ابراهیم همت" را با اتوبان همت میشناسند....
اینجا ایران قرن21 است!
اینجا بر دیوارهای شهر، بر روی عکس شهید، پوسترهای تبلیغاتی میچسبانند!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته اند و نام نگین و جاوید میگذارند!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا ستارگان درخشان هالیوود، آنقدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستارگان پرفروغ کربلای ایران را نمیبیند!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا دیگر، شهدا زنده نیستند و در پیچ و خم های عصر ارتباطات، به خاک سپرده شده اند!
اینجا ایران قرن 21 است! اینجا دیگر کسی نمیخواهد گمنام بماند... همه به دنبال کسب نام هستند..!
اینجا ایران قرن 21 است !
اینجا جانبازان موجی را ازاجتماع،دور نگه میدارند تا آسیبی به افکار عمومی نرسانند..!
اینجا ایران قرن 21 اســـت!
اینجا خرمشهر، دیگر خونین سهر نیست... خرمشهر،دیگر 36 میلیون جمعیت ندارد!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا دیگر کسی نمیداند مهدی باکری در وصیت نامه اش از خدا خواسته بود جسدش برنگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند!
اینجا ایران قرن 21 اســــت!
اینجا دشمن در خانه های ماست.... دیگر کسی حاضر به نبرد با دشمن نیست...
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا کسی نمیخواهد با صدای الله اکبر، لرزه برتن دشمن بیندازد!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا در پناه میز هستیم؛ دیگر کسی در پشت خاکریز، پناه نمیگیرد!
اینجا ایران قرن 21 اســــت!
اینجا جانباز شیمیایی، بخاطر نداشتن پول، دربیمارستان پذیرش نمیشود و شهد شهادت مینوشد!
اینجا ایران قرن 21 اســــت!
اینجا کسی نمیداند شب عملیات خیبر، حاج مهدی باکری، برادرش حمید باکری را جاگذاشت و رفـــت!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا کسی نمیداند تکه های پیکر محمد نوبخت را درون گونی برای خانواده اش فرستاده بودند!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینجا کسی نمیداند مهدی زین الدین، رتبه چهار کنکور سراسری بود!
اینجا ایران قرن 21 است !
اینجا روسری ها هرروز کوچکتر میشود و مانتو ها هر روز ، کو تاه تر و تنــــگ تر....
اینجا ایران قرن 21 است !
اینجا دخترها پسر شده اند؛ پسر ها دختر! مردان بی غیرت شده اند؛ زنان بی حجاب شده اند....! اینجا ایران قرن 21 است !
اینجا دیگر کسی برای چفیه شهدا احترامی قائل نیست...
اینجا یاران قرن 21 است !
اینجا دعای عهــــــــــد را فراموش کرده ایم... زمان ندبـــه و ســماوات را گــم کرده ایم!
اینجا ایران قرن 21 است!
اینــــجــا برای زیباسازی شهـــــــــــــرها، میلیون هـــا هزیــــنــه میـــــــــشود؛اما.. برای تعویض سنگ قبر فرسوده شهدای گمنام، بودجه نداریم...!
اینجا ایران قرن 21 اســـت !
اینجا در هرکجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیـــقــــت، به مسلخ مصــلحــــت میرود...!
اینجا ایران قرن 21 است!
بعـــــــد از شـهـــــــــــــــــــــــــــــــدا چه کرده ایــــــم؟!
ای شهیدان! ما بعد از شما هیچ نکردیم... لباس های خاکیتان را در میدان های مین، و لابلای سیم خاردار ها رهــــــــــــــا کردیم!
عهدمان را شکستیمـ و دعای عهـــــــــــد را فراموش کردیم، زمان ندبه و سمات را گم کردیم!
شربت های صلواتی را با نیسان بر زمین ریختیمــ و به عطش خندیدیمــ ... ! برتصاویر نورانیتان روی دیوار های شهر، رنگ غفلت پاشیدیم و پوستر تبلیغاتی نصب کردیم! تاول شیمیایی را از یاد بردیم.... و غیـــــــــــــــــــرت ها را به بهــای اندک، فــــــــــــروختیـــــــــــــــم! عـشــــــــق را به بازی گرفتیم و از خونتان به راحتی گذشتیم...! "شهــــــــــــــــــــــــــدا شرمنـــــــــــــــــــــــده ایمـ .... ! " [ چهارشنبه 92/10/11 ] [ 12:1 عصر ] [ زهراخانم ]
[ نظر ]
من یک دختر چادریمشاد و پر نشاط، سرزنده و پرکار ! قرآن و نهج البلاغه اگر می خوانم، حافظ و سعدی هم می خوانم .. عاشق پهلوانی های حضرت حیدر (علیه السلام) اگر هستم، یک عالمه شعر حماسی از شاهنامه هم حفظم .. پای سجاده ام گریه اگر می کنم، خنده هایم هم تماشایی است ! من یک عالمه دوست و رفیق دارم .. تابستان ها اگر اردوی جهادی می روم، اردوی تفریحی ام نیز هر هفته به پاست .. ما با هم اگر دعای کمیل می رویم، پارک رفتنمان هم سرجایش هست .. مسجد اگر پاتوق ماست، باغ و بوستان پاتوق بعدی ماست ! برای نماز صبح قرار مسجد اگر می گذاریم، هنوز خورشید نزده از مسجد تا پارک قدم می زنیم .. دعای عهدمان را اگر می خوانیم، همانجا سفره صفا باز می کنیم و با خنده و شادی صبحانه مان می شود پارک با طعم خدا ! ما اگر چادر سر می کنیم، نقاش هم هستیم، خطمان هم خوب است، قلم هم می زنیم، تئاتر هم می رویم، سینما هم اگر فیلم خوب داشت! کوه هم می رویم، عکس های یادگاری، فیلم های پر از خنده و شادی .. کی گفته ما چادری ها … من قشنگتر از دنیای خودمان سراغ ندارم ! دنیای من و این رفیقان باخدایم، همین هایی که هر سال با هم اعتکاف می رویم، همین ها که با هم اردو هم می رویم .. دنیای ما را ندیده کسی که به دعای کمیل رفتن ما خندیده ! کی گفته ما چادری ها … من قشنگتر از دنیای خودمان سراغ ندارم ! خوشبخت ندیده، هر کس ما را ندیده .. [ دوشنبه 92/6/18 ] [ 1:1 صبح ] [ زهراخانم ]
[ نظر ]
برای تو مینویسم، برای تو که حاضر نیستی در این گرمای داغ و طاقت فرسای تابستان، چادرت را در ازای لذت خنک شدن معامله کنی و کنار بگذاری.
برای تو مینویسم...برای تو که حاضر نیستی چادرت را با لذت ظاهریِ خوش تیپ شدن، با لذت دیده شدن و با لذت پوشیدن لباسهای تنگ و کوتاه و رنگارنگ عوض کنی. برای تو می نویسم... برای تو که دشواریهای پوشیدن چادر را در مدرسه، دانشگاه، محل کار، کوچه و خیابان تحمل میکنی اما آن را کنار نمیگذاری. برای تو مینویسم...برای تو که چادرت را به شایستگی در تن خود حفظ میکنی و حرمت چادر را در جامعه با شلخته پوشیدن و رها کردن آن نمیشکنی. برای تو مینویسم... برای تو که از عمق جان باور داری که شهدا سرخی خونشان را به سیاهی چادر تو امانت داده اند و تو باید امانتدار خوبی باشی. برای تو می نویسم... برای تو که وقتی پیش از یک خانم بدحجاب وارد فروشگاه میشوی، فروشنده حق تو را فراموش میکند و به کار آن خانم بدحجاب سریعتر رسیدگی میکند؛ ولی این بی عدالتیها نه تنها تو را سست نمیکند، بلکه اراده ات را قوی تر میکند. برای تو مینویسم... برای تو که هنگام ورود به دانشگاه چادرت را درون کیفت نمیگذاری بلکه آن را با افتخار بر سَرَت حفظ میکنی و مایه ی مباهات خود میدانی. برای تو مینویسم...برای تو که وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی زنان شیک و باسواد و موفق را بدون چادر، و زنان ساده لوح و سخن چین را چادری نشان میدهد، غمگین میشوی و اشک در چشمانت حلقه میزند ولی این بی مهریها تو را از داشتن حجاب پشیمان نمیکند. برای تو مینویسم...برای تو که هم حجاب ظاهر داری و هم حجاب باطن و همچون خیلیهای دیگر نیستی که چادرت وسیله ای باشد برای سرپوش گذاشتن بر نگاهها و پیامکها و دوستیهای مفسدانه ات. آری خواهرم برای تو می نویسم و به تو افتخار میکنم، به تو که سالهاست عفیف و محجوب مانده ای ولی هیچگاه کسی به تو به خاطر نمرههای بیستت در درسهای عفت و نجابت، مهر صدآفرین روی برگه ات نزده است
[ چهارشنبه 92/5/23 ] [ 4:44 عصر ] [ زهراخانم ]
[ نظر ]
امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات اخیر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی... دوست و دوستدارت:خدا [ سه شنبه 92/5/15 ] [ 3:25 عصر ] [ زهراخانم ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |